تقاطع
زندگی هر کس در تقاطعی به آدم های دور و برش گره می خورد و بعد ناگهان یکی از آن آدمها برایش پررنگ می شود و جای عمیق تری در زندگی او پیدا می کند...
اما افسوس که گاهی برخوردهای تقاطع زندگی آدمها در زمان درستش اتفاق نمی افتند و آنوقت همه چیز...
گفت نمی خوام نصیحتت کنم! می ترسم! تو همه حرف های توی دل آدم رو می خونی...
من ولی اینقدر توی دلم آشوب بود که نمی تونستم ببینمش تا بخونم! خوندنش واسم مهم هم نبود! فکرم یه جای دیگه بود
گفت هر وقت باهات حرف می زنم احساس می کنم تکیه دادی به تخته سیاه و داری به حرف شاگردت گوش می دی و تو دلت می خندی که...
ناخودآگاه حرفش رو قطع کردم و گفتم تخته سفید!!!!
بعد توی دلم به خودم گفتم کاش آدمها اینقدر سفید نباشن که توقف توی تقاطع های زندگی دودی شون کنه! خنده ام گرفت! از اون که روبروم بود! سفید سفید! سفیدیش چشمم رو اذیت می کرد! فکر کردم زمان خیلی مهمه! چرا هیچ چیز تو زمان خودش اتفاق نمی افته!
لباسم رو از گچ روی تخته سیاه پاک کردم و رفتم...
سلام دختر عمو جون....خوبه تو فامیلا به یکی دیگه امیدوار شدم.ولی خوب داری ادامه میدی.ایول
سلام. بخوانید مصاحبه محمد آسیابانی و دکتر اسماعیل امینی با موضوع غزل امروز: http://tarannnom.blogfa.com/ و hamandishi.net
سلام تو روت می شه وبلاگه من اینجا لینک نیست[عصبانی]
سلام این آدرس لینک پرسشنامه آنلاین است. اگر جواب بدید و بفرستید ممنون می شم. https://spreadsheets.google.com/viewform?formkey=dDd6YUdJWFFHZUVROWlCQ2RpdG9uQXc6MQ
[گل]
همیشه زود دیر می شه! همیشه!
سلام . متن های خیلی زیبایی نوشته بودین و البته از ته دل. کاش بیشتر update میکردین . شاد باشید سعید - دبی
استاد کی از این تقاطع رد میشین و یه مطلب جدید اضافه میکنین؟ نکنه نوشتنو رها کردید یا شایدم مشغله کاری تا این حد؟
سلام زیبا و دلنشین بود کلی هم ادبی به قیافت نمی خوره ولی دست به قلمت خوبه
سلام ببخشید من الان کامنتت رو خوندم! این سیستم وبلاگم نمیدونم چش شده که کامنتها رو ایمیل نمیکنه! راستی پست لیلی و مجنون رو حذف کردی؟ [نیشخند] فکر کنم با این کامنتهایی که اینجا زدند مشکل ساز شده بود اون پست [چشمک]